• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشیم             شاید که نگاهی کند، آگاه نباشیم

عید سعید فطر مبارک

28 مرداد 1391 توسط جانقلیان

 1 نظر

طعم مرگ ...

28 مرداد 1391 توسط جانقلیان

كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ۗ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً ۖ وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ    (انبیاء/۳۵)

هر انسانی طعم مرگ را می‌چشد! و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش می‌کنیم؛ و سرانجام بسوی ما بازگردانده می‌شوید!

 1 نظر

روزی دهنده خداست ...

28 مرداد 1391 توسط جانقلیان

وَكَأَيِّن مِن دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
(عنکبوت 60)

و چه بسيار جاندارانى كه نمى توانند متحمل روزى خود شوند خداست كه آنها و شما را روزى مى دهد و اوست شنواى دانا


 1 نظر

خدا نيكوكاران را دوست دارد ...

28 مرداد 1391 توسط جانقلیان

وَأَنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

و در راه خدا انفاق كنيد، و خود را با دست خود به هلاكت ميفكنيد، و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست مى‌دارد. (البقره/۱۹۵)


 نظر دهید »

چند روايت داستاني از زلزله آذربايجان

25 مرداد 1391 توسط جانقلیان


تقدیم به بغض‌هاي شکسته و نشکسته هم‌استاني‌هاي داغديده ام!

احيا
ملحفه را رويش کشيد و گفت:«تا اذان بيدارم نکنيد! نمي‌خواهم شب احيا خوابم بگيرد».
حالا هم خيلي آرام گرد و خاک صورتش را پاک مي‌کنم.مي ترسم بيدار شود!

ميهماني

افطار امروز همه بچه‌ها مهمان مادربزرگ بودند.حتي نوه‌هاي شهرنشين هم دو ساعت زودتر از اذان خودشان را به روستا رسانده اند. ميهمان‌ها در حسرت شنيدن خوش آمدگويي مادربزرگ گريه مي‌کنند!

افطار
باز هم علي رغم منع دکترش روزه گرفته بود. چند ساعتي تا افطار باقي مانده بود که فشارش پايين افتاد و به اصرار عيالش پاي سفره نشست. با چشم‌هاي خيس لقمه اول را که برداشت، زلزله آمد و روزه اش کامل ماند!

مسافر

«اين حاج آقا کيه؟ بچه همين روستا بود؟»
«نه آقاي مهندس! طلبه قم بود و براي تبليغ به روستاي ما آمده بود! نفس گرمي داشت!»

گاو

مرد دست انداخت دور گردن گاو ماده و گريه اش گرفت.
«گفتم صفيه نگران نباش، خدا بزرگه! بعد ماه رمضان گاو را مي فروشم و جهيزيه‌ات را جور مي‌کنم!»

وام

«اين شب قدر آخري دعا کن وام جور بشه! اين خونه گلي را مي زنم زمين و با آهن مي‌سازمش!»
زن روي سجاده اش «انشاءالله»ي گفت و قرآنش را باز کرد. «اذا زلزلت الارض زلزالها…»

تولد

زن دست روي شکمش کشيده و گفته بود: «اگر تو همين ماه به دنيا اومد نامش را مي‌ذاريم رمضان! باشه؟». پرستارها داد زدند: «نوزادش زنده‌ست! زود ببريدش اتاق عمل!». مرد با خودش گفت: «نامش را مي ذارم خداداد!».
http://www.tabnak.ir

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 43
  • ...
  • 44
  • 45
  • 46
  • ...
  • 47
  • ...
  • 48
  • 49
  • 50
  • ...
  • 81

حوزه و تبلیغ در فضای وب

كد تقويم

قالب وبلاگ

پیچک

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • نیایش
  • آشنایی باقرآن
  • دل نوشته
  • حکمت های امیرالمؤمنین(ع)
  • دعوت
  • درمحضراستاد
  • بهشت خانواده
  • تربیت دینی فرزندان
  • آئین تندرستی
  • شادابی پوست
  • مناسبت ها
  • سوال شما پاسخ ما
  • داروخانه معنوی
  • سفره ایرانی
  • دانـش و فنـاوری
  • نرم افزار های مذهبی موبایل
  • نرم افزار های مذهبی رایانه
  • معرفی سایت های کاربردی
  • معرفی کتاب
  • کارگاه فرقه شناسی
  • کارگاه سیاسی
  • دین شناسی
  • مدیریت اسلامی
  • کاغذ دیواری
  • حماسه عاشورا

آرشیوها

  • مهر 1396 (3)
  • فروردین 1394 (1)
  • آذر 1393 (6)
  • فروردین 1393 (8)
  • بهمن 1392 (1)
  • مرداد 1392 (3)
  • تیر 1392 (1)
  • اردیبهشت 1392 (11)
  • فروردین 1392 (11)
  • اسفند 1391 (10)
  • بهمن 1391 (11)
  • دی 1391 (4)
  • بیشتر...

خبرنامه

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس