علامه محمد باقر مجلسي رحمت الله علیه
تولد
«علامه (محمد باقر) مجلسي به سال 1037 هجري مساوي با عدد ابجدي جمله «جامع كتاب بحار الانوار» چشم به جهان گشود».[1]
پدرش مولا محمد تقي مجلسي از شاگردان بزرگ شيخ بهايي و در علوم اسلامي از سرآمدان روزگار خود به شمار ميرفت. وي داراي تأليفات بسياري از جمله «احياء الاحاديث في شرح تهذيب الحديث» است. «مادرش دختر صدرالدين محمد عاشوري»[2] است كه خود از پرورش يافتگان خاندان علم و فضيلت بود.
در دامان زهد
در خانداني رشد و نمو كرد كه از نيمه قرن پنجم هجري به تشيع در ميان مردم مشهور بودند و بسياري از افراد اين خانواده در قرن دهم و يازدهم از دانشمندان معروف زمان به شمار ميرفتند.[3] پدر بزرگش «ملا مقصود» از دانشمندان با تقوا و از مروجين مذهب تشيع بود. وي به خاطر كلام زيبا و اشعار دلنشين و رفتار و گفتار نيكو در محافل و مجالس به «مجلسي» لقب يافته بود و خاندان عاليقدر آنان نيز بدين نام شهرت يافته بودند.»[4]
به دنبال نور
درس و بحث را در چهار سالگي نزد پدر آغاز كرد.[5] نبوغ سرشار او به حدي بود «كه در چهارده سالگي از فيلسوف بزرگ اسلام ملاصدرا اجازة روايت گرفت».[6] و سپس در حضور استاداني چون علامه حسن علي شوشتري، امير محمد مؤمن استرآبادي، ميرزاي جزايري، شيخ حر عاملي، ملا محسن استرآبادي، ملا محسن فيض كاشاني، ملا صالح مازندراني، زانوي ادب زد و از خرمن علم و معرفت هر يك خوشهها چيد و در اين كوشش خستگي ناپذير پاي درس بيش از بيست و يك استاد نشست.[7] و از افكار و عقايد و انديشههاي مختلف آنان بهره جست.
وي در اندك زماني بر دانشهاي صرف و نحو، معاني و بيان، لغت و رياضي، تاريخ و فلسفه، حديث و رجال، درايه و اصول و فقه و كلام احاطه كامل پيدا كرد.
آفتابي بر منبر
مجلسي كه در مدرسه ملا عبدالله به اقامه نماز و تدريس اشتغال داشت بعد از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد جامع اصفهان به اقامه نماز و درس دادن مشغول گشت.[8] در پاي درس او بيش از هزار طلبه مينشستند و از نور علم و معرفت دلهاي خود را جلا ميدادند. سيد نعمت الله جزايري كه ناميترين شاگرد اوست، ميگويد:
«با آنكه در سن جواني به سر ميبرد چنان در علوم تتبع كرده بود كه احدي از علماي زمانش به آن پايه نرسيده بودند».[9] «هنگامي كه در مسجد جامع اصفهان مردم را موعظه ميكرد هيچ كس فصيحتر و خوش كلام تر از او نديديم. حديثي كه شب مطالعه ميكردم چون صبح از او ميشنيدم چنان بيان ميكرد كه گويي هرگز آن را نشنيدهام.»[10] تواضع و بزرگمنشي او چنان بود كه بسياري از بزرگان حوزه براي نشان دادن ارادت خود به او و شناساندن ارزش علامه به طلاب جوان گاهي به پاي درس ايشان حاضر ميشدند. «شيخ محمد فاضلـ با اينكه مجلس درس و مباحثه داشتـ به حوزه درس علامه حاضر ميشد و عملاً به طلاب درس تواضع ميآموخت و علامه نيز در مقابل به شاگردانش اظهار ميداشت استفاده او از من كمتر از استفاده من از اوست بلكه استفاده من از او بيشتر است.»[11]
شاگردان
شخصيتهاي ذيل برخي از شاگردان فرهيخته علامه ميباشند كه از مكتبش توشه برچيده و از او اجازه نقل روايت اخذ كردند.
1. مولي ابراهيم جيلاني 2. مولي محمد ابراهيم بواناتي 3. ميرزا ابراهيم حسيني نيشابوري 4. ابوالبركات بن محمد اسماعيل خادم مشهدي 5. مولي ابوالبقاء 6. ابو اشرف اصفهاني 7. مولي محمد باقر جزي 8. ملا محمد باقر لاهيجي 9. شيخ بهاء الدين كاشي 10. مولي محمد تقي رازي 11. ميرزا محمد تقي الماسي 12. مولي حبيب الله نصرآبادي 13. ملا حسين تفرشي 14. محمد رضا اردبيلي 15. محمد طاهر اصفهاني 16. عبدالحسين مازندراني 17. سيد عزيز الله جزائري 18. ملا محمد كاظم شوشتري 19. شيخ بهاء الدين محمد جيلي 20. مولي محمود طبسي 21. محمد يوسف قزويني و …[12]
در ميان شاگردان، نكته سنجي و تيزبيني و كوشش خستگي ناپذير «سيد نعمت الله جزايري» كه به تازگي به همراه دوستش به حوزه درس او راه يافته بود و در فقر و تنگدستي بسر ميبرد نظر او را به خود جلب كرد، بطوريكه ضمن قرار دادن حقوق ماهيانه براي دوستش او را به خانهاش برد و مدت چهار سال در كنار خود جايش داد»[13] سيد را چنان پرورش داد كه از او عالمي بزرگ و مجتهدي توانا ساخت و «چون ميرزا تقي دولت آبادي در محله جماله مدرسهاي بنا نهاد و او را به عنوان مدرّس آنجا تعيين كرد».[14]
سيد در سايه استاد چنان به تحصيل علم و معرفت پرداخت كه در اخلاق و رفتار و بيان مطالب علمي، آينه استاد به حساب ميآمد. وي در مسائل مختلف چنان سخن به ميان ميآورد كه گويي «مجلسي» سخن ميگويد.
«او همچون علامه، مسلكي متعادل داشت و هميشه پيرو دليل و حقيقت بود خواه مطابق با اصوليها باشد و خواه مساعد با اخباريها.»[15]
بسوي نور
علامه در مسير احياي علوم اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ راه استادش فيض را در پيش گرفت و با رها كردن علوم عقلي با كولهباري از تعبد به سوي نوري كه از قله بلند روايات و احاديث ميتابيد شتافت و در اولين قدم «كتب اربعه» را به صحنة درس و بحث كشاند. «ضمن نگاشتن شرح بر اصول كافي و تهذيب، از شرح «من لا يحضره الفقيه» كه پدرش بر آن شرحي نگاشته بود، خودداري كرد و يكي از شاگردانش را به نوشتن شرح استبصار[16] تشويق نمود».[17] وي طلاب را كه مدتها از روايات و احاديث جدا بودند به مطالعه و تحقيق در روايات تشويق كرد و براي حفظ و نگهداري كتب اربعه از گزند حوادث روزگار و تحويل دادن آنها به نسل فردا بدون هيچ گونه كم و كاستي و تحريف اعلام كرد «اگر هر يك از طلاب كتب اربعه را بنويسد، به دريافت يك اجازه از او نايل خواهند شد. طلاب با شوق تمام به نوشتن كتب اربعه پرداختند و نسخهها را نزد علامه ميبردند و او با خط خود در پشت نسخههاي آنها اجازه آنان را مينوشت».[18]
علامه با خود ميانديشيد كه تدريس كتب اربعه و توجه به بعضي از ديگر كتابها چون «ارشاد مفيد»، «قواعد علامه» و «صحيفه سجاديه» تنها اين كتب را از خطر نابودي نجات خواهد داد اما براي كتب ديگر چه بايد كرد؟ انديشه دربارة هزاران كتاب شيعه كه در كورههاي حمام يغماگران و فرهنگ كشان به خاكستر تبديل شده بود و نيز صدها نسخه كوچك و بزرگ روايات كه از حوادث روزگار مصون مانده يا در كنج صندوقخانهها پنهان شده بود و يا آنها را به نقاط دور دست دنيا كشيده بودند او را آزار ميداد. از سوي ديگر تعصب خشك اهل سنت در نابودي ذخيرههاي گرانبهاي تشيع و احتمال سقوط دولت صفويه به دست دو قدرت بزرگ شرق و غرب اهل تسنن و نفوذ قدرتمندانه صوفيان در دربار و جامعه و نقشههاي آنان براي تحريف بسياري از روايات، بيتوجهي طلاب به كتب روايات و احاديث بيش از پيش آثار اهل بيت را در معرض خطر نابودي قرار داده بود. از اين رو تلاش همه جانبهاي براي به دست آوردن آثار تشيع آغاز كرد به گونهاي كه او در اين تلاش وسيع دويست اصل (و منبع مكتوب) از اصول چهارصدگانه معتبر شيعه را به دست آورد و نفيس ترين كتابخانه تشيع را گرد آورد. حتي در زماني كه به علامه خبر دادند كه نسخه كتاب «مدينة العلم» در يكي از كتابخانههاي يمن به چشم خورده است علامه اين مطلب را با شاه در ميان گذاشت. شاه سفيراني را با هداياي فراوان و گرانبها نزد پادشاه يمن روانه آن كشور كرد و از او كتاب «مدينة العلم» را درخواست نمود اما هيچ گاه آن كتاب به دلايل نامعلوم به دست علامه نرسيد.[19] علامه در ادامه كارهاي فكري ـ فرهنگي خود بسياري از كتب گذشتگان را كه علما در مسائل گوناگون نگاشته بودند احيا كرد و طلاب را به نسخهبرداري از آنها تشويق و ترغيب نمود و كتابهايي كه غبار غربت آنها را فرا گرفته و كسي آن را نميشناخت و مطالعه نميكرد با دستخط مباركش در زير آن مينوشت كه اين كتاب غريب مانده و كسي آن را نميخواند».[20]
تأليفات
علامه «با توجه به نياز فرهنگي مردم زمان خود دست به تأليف كتابهاي گوناگون ميزد. زماني احساس ميكرد مردم به علم نجوم نيازمندند، پس كتاب «اختيارات» را مينوشت و چون احساس ميكرد جامعه به سوي جدا شدن از خدا سوق داده ميشود كتابي در تهذيب اخلاق چون «عين الحياة» را مينگاشت.»[21] «آثار فارسي او بو سود دين و دنياي مردم بود و زمينه هدايت مردم را فراهم ميساخت. كمتر خانهاي از شيعيان بود كه از كتابهاي وي در آن يافت نميشد و مورد بهرهوري قرار نميگرفت.»[22]
«كتابهاي او چنان بود كه عرب و فارس، جاهل و عارف، مردان و زنان و حتي كودكان هم از آنها استفاده ميكردند.»[23]
علامه مجلسي بغير از دايرة المعارف بزرگ تشيع، «بحارالانوار» كتبي به قرار زير نگاشته است:
1. مرأة العقول في شرح اخبار الرسول. در شرح اصول كافي
2. ملاذ الاخبار في شرح التهذيب.
3. شرح اربعين.
4. الوجيزه في الرجال.
5. الفوائد الطريقة في شرح الصحيفة السجادية.
6. رسالة الاوزان.
7. المسائل الهنديه.
8. رساله اعتقادات (750 سطر است و در يك شب نگاشته شده است)
9. رسالة في الشكوك.
تأليفات فارسي علامه مجلسي عبارتند از:
1. حق اليقين 2. عين الحياة 3. حلية المتقين 4. حيوة القلوب 5. مشكوة الانوار 6. جلاء العيون 7. زاد المعاد 8. تحقة الزائر 9. مقايس المصابيح 10. ربيع الاسابيع 11. رساله در شكوك 12. رساله ديات 13. رساله در اوقات 14. رساله درجفر 15. رساله در بهشت و دوزخ 16. رساله اختيارات ايام 17. ترجمه عهدنامه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به مالك اشتر 18. مشكوة الانوار در آداب قرائت قرآن و دعا 19. شرح دعاي جوشن كبير 20. رساله در رجعت 21. رساله در آداب نماز 22. رساله در زكوة
و بيش از 30 رساله ديگر در مسائل مختلف و ترجمه دعاها و كتابهايي مختصر در عقايد و احكام.
درايت و سياست علامه
علامه مجلسي قهرمان عرصه سياست است اما به موجب كينهورزي و عناد مستشرقان و روشنفكردان غربزده همچنان مظلوم تاريخ سياست است. «علامه پس از فوت مرحوم ملا محمد باقر سبزواري در سال 1090 هجري به منصب شيخ الاسلامي دست يافت.»[24] و در اين مسند خدمات بسياري را در مقولههاي گوناگون سياسي و اجتماعي به ايران و تشيع نمود. بزرگترين كار علامه مجلسي در صحنه سياست كه به نفع تشيع و مكتب آن ختم شد مبارزه با صوفيان بود. علامه مجلسي در دواير دولتي و همچنين نظامهاي مختلف اداري از قدرت آنها كاست. او در خصوص اين گروه كه «فقط در اصفهان بيست و يك تكيه و خانقاه و زاويه داشتند» در رساله اعتقادات مينويسد: «اينك من به طور اجمال براي شما مينويسم و بيان ميكنم چيزهايي را كه براي خودم از اصول مذهب به وسيله اخبار كثيره متواتره ظاهر شده است تا گمراه نشويد و به خدعهها و فريبها و غرورهاي صوفيه فريب داده نشويد و حجت خدا را بر شما تمام ميكنم.»[25]
علامه علاوه بر مبارزه با صوفيان با كشيشان دربار، بيگانگان، نمايندگان مؤسسات و شركتهاي غربي به مبارزه با بتپرستان پرداخت. «روزي به علامه مجلسي خبر دادند كه بت پرستان در شهر اصفهان در خانهاي بُتي قرار دادهاند و براي نيايش و پرستش آن بت به آن خانه ميروند. علامه بعد از تحقيق و آگاه شدن از محل بت فتواي خراب كردن آن را صادر كرد.»[26]
پس از مرگ شاه سليمان درباريان و خواجه سرايان، حسين ميرزا (سلطان حسين) را كه مورد علاقه مريم بيگم عمه شاه بود بر تخت نشاندند.
«شاه در وقت تاج گذاري به صوفيان اجازه نداد چنانچه مرسوم بود شمشير را به كمر او ببندند و علامه مجلسي را پيش خواند و درخواست كرد كه اين تشريفات را او انجام دهد.»[27]
علامه مجلسي در تالار آينه اين مراسم را انجام داد. «شاه رو به علامه كرد و گفت: به ازاي اين خدمت چه تقاضايي داري و چه پاداشي ميطلبي؟»[28]
علامه كه «شاه جواني را ميديد كه حتي در وقت تكيه زدن بر تخت سلطنت قادر به سوار شدن به اسب نبود.» [29]
جوان تر و سادهانديشتر از آن ميدانست كه بتواند كشتي اين سرزمين را به ساحل برساند از اين رو از شاه چيزي را خواست كه در ذهن هيچ يك از حاضران حتي علماي آن زمان نقش نبسته بود. چيزي را گفت كه عظمت روح بلند و ديدگاه وسيع سياسي او را نشان داد. وي بر سه نكته تأكيد ورزيد. سه نكتهاي كه ملتهاي بزرگ با آرمانهاي متعالي را به زانو در ميآورد و غبار ذلت و خواري را بر پرچمشان مينشاند:
«فساد، تفرقه و بيتفاوتي نسل جوان»! پس «رو به شاه كرد و گفت: تقاضا دارم شاه فرماني صادر كند و نوشيدن مسكرات، جنگ ميان فرقهها، همچنين كبوتربازي را نهي فرمايد. شاه با رضايت خاطر پذيرفت و فوري فرماني را به همان مضمون صادر كرد.»[30]
«علامه همچنين او را ترغيب كرد كه فرماني ديگر براي طرد صوفيان از شهر امضا كند.»[31]
اين پيروزي بزرگي براي علامه مجلسي و نجات ايران در آن وضيعت حساس بود كه در غرب عثمانيها، در شرق ازبكها، در جنوب شرقي گوركاني ها و در شمال روسها و در جنوب شركتهاي هلندي و هند شرقي چشم طمع به آن دوخته بود.
اما در اين ميان رشته خيانت از دست خواجه سرايان و درباريان كه به دنبال عيش و نوش و راحت طلبي بودند بيرون آمد و با توطئه مريم بيگم (عمه شاه) شاه را به دامان ميخوارگي و لذت جويي سوق دادند و عملاً قدرت را از علامه مجلسي گرفتند و كشور رو به ضعف نهاد، نكته مهمي كه در سياست علامه مجلسي در دربار به چشم ميخورد اين است كه در زمان علامه مجلسي هيچ برخوردي بين ايران و همسايگان اهل سنت رخ نداد و به هيچ يك از ولايتهاي اهل تسنن ايران از سوي شيعيان تعدّي نشد وايران در كمال آرامش به سر برد. اما هنگامي كه علامه مجلسي در 27 رمضان 1111 ق. چشم از جهان فرو بست شمارش معكوس سقوط دولت صفويه آغاز شد و «در همان سال ولايت قندهار سقوط كرد».[32]
پيكر پاك علامه مجلسي در كنار مسجد جامع اصفهان و جنب مدفن پدر فرزانهاش مولي محمد تقي مجلسي به خاك سپرده شد و زيارتگاه شيعيان جهان شد.
پی نوشتها:
[1] . ريحانة الادب، محمد علي مدرس تبريزي، ج 5، ص 196.
[2] . الذريعة، آقا بزرگ تهراني، ج 1، ص 151.
[3] . زندگينامه علامه مجلسي، سيد مصلح الدين مهدوي، ج 1، ص 53.
[4] . كارنامة علامه مجلسي، ص 145.
[5] . زندگينامه علامه مجلسي، ج 1، ص 55.
[6] . همان، ص 426.
[7] . يادنامه علامه مجلسي، ص 5.
[8] . همان، ص 5.
[9] . نابغه فقه و حديث، ص 148.
[10] . زندگينامه علامه مجلسي، ج 1، ص 148.
[11] . زندگينامه علامه مجلسي، ص 66.
[12] . ر. ك: زندگينامه علامه مجلسي، ج 2، ص 4 و 115، نويسنده محترم آن كتاب به نام 181 نفر از شاگردان و مجازين علامه اشاره كرده است.
[13] . نابغه فقه و حديث، ص 94.
[14] . زندگينامه علامه مجلسي، ج 1، ص 180.
[15] . نابغه فقه و حديث، ص 219.
[16] . كتاب معتبر شيعه از شيخ طوسي.
[17] . الامل الآمال، حر عاملي، ج 2، ص 248.
[18] . يادنامه علامه مجلسي، ص 26.
[19] . اعيان الشيعة، ج 9، ص 183.
[20] . زندگينامه علامه مجلسي، ج 1، ص 117.
[21] . يادنامه علامه مجلسي، ص 25.
[22] . ترجمه روضات الجنات، ج 2، ص 86.
[23] . فوائد الرضويه، شيخ عباس قمي، ص 413.
[24] . يادنامه علامه مجلسي، ص 26.
[25] . ترجمه اعتقادات علامه مجلسي، ص 78.
[26] . روضات الجنات، ج 2، ص 79.
[27] . انقراض سلسله صفويه، ص 43.
[28] . همان.
[29] . همان، ص 39.
[30] . همان، ص 43.
[31] . همان، ص 43.
[32] . قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابني، ص 205.