تربيت کودکان از راه ايجاد ميل و رغبت در آنها
هر حرکتي که از انسان سر مي زند، در قالب يکي از چهار شکل زير صورت مي گيرد:
الف) حرکت غريزي که تابع غريزه است؛ مثل گنجشک که در فصل بهار لانه مي سازد و اراده و عقل ندارد.
ب) حرکت انعکاسي که در واقع واکنشي است که موجود، در برابر پاره اي از تحريکات از خود نشان مي دهد و در اين شکل هم اراده اي لازم نيست.
ج) حرکتي است از نوع حرکات عادي که نتيجه عادت هاي ما محسوب مي شود.
د) دسته آخر، حرکات ارادي هستند که مهم تر از سه نوع پيشين است.
ارزش کار انسان بسته به اراده اوست و بر اين اساس، اگر کسي کاري انجام دهد که در آن اراده اي نداشته باشد، اين کار او ارزشي ندارد، حتي مي توان گفت چنين فردي، در حقيقت برده اي بيش نيست؛ زيرا آزادي عمل نداشته است. اين سخن در مواردي که والدين کارهايي را بر کودکانشان تحميل مي کنند نيز صحت دارد، يعني زماني که ما فرزندانمان را وادار به انجام کارهايي مي کنيم، در واقع او اراده اي از خود ندارد و بر آن مجبور است. اگر اجبارش کنيم نماز بخواند، تهديدش کنيم درس بخواند، يا با اکراه شديد او را به مسجد ببريم و يا او را به خواندن قرآن مجبور سازيم، اين کار نه تنها اثر تربيتي ندارد، بلکه کار کودک نيز ارزشي ندارد. ممکن است در اين کار موفقيت آني نصيبمان شود، ولي تا زماني اين کار، بدون مشکل صورت مي گيرد که کودک احساس کند نيرويي برتر او را مجبور مي کند و به محض اينکه حس کرد اجباري نيست، از انجام آن کار دست مي کشد؛ زيرا در اين حالت ها، هم به شخصيت او اهانت مي شود، هم اين کار را از روي بي ميلي انجام مي دهد. بنابراين، تهديدها و اجبارها بر روح و روان کودکان آثار ناگواري برجاي مي گذارد.
مانع ايجاد رغبت
مشکل ديگر آن است که بسياري از بزرگ ترها فقط آمرند و ناهي و فقط به کودک مي گويند اين کار را نکن، دروغ نگو، راست بگو و… و چون کودک مي بيند که والدين خودشان در عمل برخلاف گفته خويش هستند و عامل به گفتارشان نيستند، انگيزه اي براي اين کارها پيدا نمي کند. در روايت هاي گوناگون حتي در قرآن کريم نيز توصيه شده است که آنچه را مي گوييد، خودتان هم عمل کنيد: «لم تقولون ما لا تفعلون؛ چرا آنچه را مي گوييد، انجام نمي دهيد».
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «کونوا دعاة الناس بغير السنتکم؛ بکوشيد به وسيله اعمالتان انسان ها را به نيکي ها و خوبي ها دعوت کننده باشيد».
نقل است که شخصي پسر خودش را پيش يحيي بن اکثم، قاضي القضات زمان مأمون الرشيد عباسي برد و گفت: پسرم نماز نمي خواند، تربيتش کن و نصيحتش کن نماز بخواند، قاضي نصيحت کرد: جوان چرا نماز نمي خواني، نماز فريضه دينت است، مسلمان بايد نماز بخواند و از اين سخن ها بسيار گفت. پسر گفت: من نماز مي خوانم، پدرم دروغ مي گويد. پدر به قاضي گفت: نخير، من دليل دارم که نماز نمي خواند، ايشان حمد و سوره هم بلد نيست. پسر گفت نخير حمد و سوره را هم بلدم. پدر گفت: سؤال کن قاضي، بپرس ببين حمد و سوره را مي تواند بخواند يا نه؟ که پسر شروع کرد به خواندن مصرع تصنيفي و گفت:
>علّق القلب الربابا ما شبّ و شابا انّ حکم اللّه حق لا ارادفه الارتياب
من در پيري و جواني به تار و تنبور دل بستگي دارم و حکم خدا هم حق است و شکي در آن نيست.
پس پيش از آنکه قاضي حرفي زده باشد، پدر دست پاچه شد، صدا زد جناب قاضي پسر من حمد و سوره را ديروز ياد گرفته و قبلاً بلد نبوده است، پس از آن، تازه معلوم شد خود پدر هم حمد و سوره را نمي داند، ولي انتظار دارد پسرش نماز بخواند و حمد و سوره صحيحي را هم تحويل دهد.
از آنجا که خود پدر و مادر يا مربي مظهر عمل نيستند، بلکه مظهر و اهل حرفند، اجبارها و تهديدها در تربيت کودک، معمولاً به شکست مي انجامد.
سعدي داستان جالبي نقل کرده است که مردي پرطمع، پيش شاه به خضوع و کرنش پرداخت،
;يکي پرطمع پيش خوارزمشاه ;شنيدي که شد بامدادي به چاه
;چو ديدش به طاعت دو تا گشت و راست ;دگر پيش او خاک بوسيد و خواست
او نزد پادشاه تعظيمي کرد، گويا در برابر خدا رکوع مي کند، پس روي خاک افتاد، مثل اينکه دارد دو سجده نماز را به جا مي آورد، فرزند وي که همراهش بود زبان به اعتراض گشود :
;پسر گفتش اي بابک نامجوي ;يکي مشکلي پُرسمت راست گوي
;نگفتي که قبله است سوي حجاز؟ ;چرا کردي امروز اين سو نماز؟
تو هميشه مي گفتي قبله به طرف حجاز است، ولي امروز به اين طرف نماز خواندي.
آيا چنين پدري مي تواند در تربيت فرزند خويش توفيقي به دست آورد؟ بنابراين در مسئله فعل ارادي، اگر رغبت نباشد، اجبار است، اگر شوق نباشد، تحميل است و در اين صورت شکست مربي کودک قطعي و مسلم است.
2. تشويق و پاداش
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد:
اکرموا اولادکم و احسنوا آدابهم يغفر لکم.
فرزندانتان را گرامي بداريد و آنان را نيکو تربيت کنيد تا مورد آمرزش خداوند قرار گيريد.
پدر و مادر يا مربي براي تربيت و اصلاح کودک، مي توانند از دو ابزار مؤثر استفاده کنند؛ يکي تنبيه و ديگري تشويق و پاداش. در اين گفتار، هدف ما ارزيابي پي آمدهاي نيک و بد تشويق و پاداش و تعيين حدود استفاده هاي مربي از اين دو ابزار است. بدون شک، اِعمال تنبيه و خشونت به تأثر روحي کودک مي انجامد و اگر اين حالت از راه صحيح و به ميزان مناسب پديد آمده باشد، سبب عبرت اندوزي کودک خواهد شد و با احساس پشيماني، به طور جدي تصميم مي گيرد دست به کاري نزند که پس از آن، تنبيه و خشونت و سرزنش به دنبال داشته باشد. همچنين تشويق و پاداش، موجب نشاط و شادي کودک مي شود و در صورتي که اين نشاط و شادماني از راه صحيح و به اندازه لازم، ايجاد شده باشد، کودک با اشتياق تمام مي کوشد که همواره کارهايي را انجام دهد که معمولاً پس از آن مربي او را تشويق مي کند و پاداش مي دهد تا در آسمان زندگي خوش درخشد. ولي يک مربي بايد توجه داشته باشد که از يک سو عقل و هوش کودک را پرورش دهد و قوه تمييز و تشخيص او را به کار گيرد تا بتواند نيک و بد را با عقل خود از هم جدا سازد و هم اينکه او را به نيکي عادت دهد و از بدي دور گرداند، به عواطف او توجه کند و با تحريک هاي عاطفي به مقاصد خويش برسد. پيشواي عالي قدر اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه و آله در زمينه تربيت کودکان مسئله اي را مطرح مي کند که شايسته است به عنوان ارزنده ترين برنامه تربيتي به آن توجه شود. ايشان مي فرمايد:
الولد سيّد سبع سنين و عبد سبع سنين و وزير سبع سنين فان رضيت خلائقه لاِحدي و عشرين و الّا فاضرب علي جنبه فقد اغدرت الي اللّه.
مضمون سخن پيامبر اين است که کودک در هفت سال اول زندگي سرور پدر و مادر است و آنها ناگزيرند خواسته هاي فرزند خود را صميمانه اجرا کنند. در هفت سال دوم زندگي، درست همچون بنده اي بايد مجري اوامر باشد و از خود هيچ گونه مخالفتي ابراز ندارد و اين خود، مستلزم داشتن برنامه هاي صحيح تربيتي والدين است. در هفت سال سوم، نه سرور است و نه بنده. او ديگر به مرحله تکامل رسيده و از نظر عقل و احساسات در آستانه استقلال براي زندگي قرار گرفته است، ازاين رو بايد در خانواده همچون وزير مشاور باشد و افراد خانواده در مسائل خانوادگي و اجتماعي و فردي از فکر و نظر او مدد بگيرند و اشتباهات و خطاهاي او را دوستانه گوشزد کنند. هنگامي که به 21 سالگي رسيد، در صورتي که اخلاق او شايسته و پسنديده باشد، مربي به هدف مقدس خود نايل آمده است و شيريني لذت اين موفقيت، بزرگ ترين پاداش براي او محسوب مي شود. جواني که در چنين سني واجد صلاحيت اخلاقي و اجتماعي باشد، شايسته تشويق است.
تأمين روحي، غريزه اي که بايد ارضا شود
اساسا تشويق و پاداش، به کودک رضايت خاطر مي بخشد، به ويژه اگر از طرف کساني صورت بگيرد که مورد احترام کودک هستند. با اين کار، در کودک انرژي و انگيزه بيشتري براي کار و کوشش و پيشرفت پديد مي آيد و در او ميل به ادامه فعاليت و استقامت ايجاد مي شود، اگر چه بهتر است کودک را به گونه اي بار آوريم که همواره از خودش پاداش دروني دريافت کند و از ديگران انتظار کمتري براي تشويق و پاداش داشته باشد که البته چنين حالتي براي سلامت روان انسان بسيار لازم است. به عقيده روان شناسان علت بيماري بسياري از بيماران روحي و عصبي اين است که غريزه تأمين روحي آنان ارضا نشده است و آنها احساس تنهايي مي کنند؛ چرا که مي بينند جامعه به زندگي و افکار و علاقه هاي آنان توجهي ندارد. در نتيجه، نظم روحي و عصبي آنان به هم مي ريزد. در صورتي که اگر غريزه تأمين روحي آنان ارضا مي شد، يعني جامعه براي افکار و رفتار و خواسته هاي آنان ارزش قائل مي شد و نيز در صورت لزوم، آنان را تشويق و احترام مي کرد، اين چنين نمي شد.
رعايت اعتدال در تشويق
هرگاه بپذيريم که نياز به خواسته شدن و تأييد ديگران و آرامش روحي، در صف غرايز انساني قرار دارد، وظيفه مربي و اجتماع اين گونه است که:
والدين در درجه اول بايد فرزند را به گونه اي پرورش دهند که خود داراي شخصيتي کامل باشد، يعني بتواند از تأييد و تأمين دروني وجودش برخوردار باشد و نيازي به پذيرش و توجه ديگران نداشته باشد، آن گونه که رهبران اسلام نيز بر آن سفارش کرده اند. ولي وظيفه اجتماع چيست؟ آيا اگر صرفا به افراد چنين روحيه اي ببخشيم که توجهي به مدح و ذم ديگران نداشته باشند و خود با انجام وظايف، به خويشتن خرسندي و نشاط بخشند، کافي است؟ آيا اجتماع بايد طوري باشد که خوب و بد را يکسان ببيند؟ آيا بهتر نيست جامعه، بزرگ ترين کيفردهنده بدکاران و بهترين مشوق و پاداش دهنده همه افراد نيک و خيرخواه اجتماع باشد تا از راه تشويق و پاداش، انرژي و انگيزه فوق العاده اي به کودکان و جوانان بدهد و آنها نيز با نشاط و پايداري و اطمينان خاطر در مسير اهداف زندگي خود گام بردارند.
خوش بختانه دستورات اسلام، در اين زمينه نيز پربار است، چنان که علي عليه السلام مي فرمايد:
بايد نيکوکار و بدکار، در نظر تو يکسان نباشد؛ زيرا روشي غير از اين، نيکوکاران را از نيکي بازمي دارد و بدکاران را به بدي تشويق مي کند و هر يک از ايشان را به آنچه خود براي خود برگزيده است، پاداش يا کيفر بده.
اين موضوع، در مورد تربيت ديني کودکان نيز، کاملاً صدق مي کند، ولي باز هم آگاهي و احتياط مربي بسيار لازم است؛ چرا که حالات و روحيات اطفال به طور کلي با يکديگر فرق دارند. شواهد تجربي حاکي است که با صرف نظر از همه تفاوت هاي فردي، سني و هوشي، کارگرترين مشوق، ستايش است و سرزنش و انتقاد، اثري کمتر دارد